سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان! مبادا کسی که نمی داند، از فرا گرفتن شرم بدارد ؛ چرا که ارزش هرانسان، چیزی است که می داند . [امام علی علیه السلام]

سکوت!!!!؟ - آیه های زمینی نازل نشده

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
سکوت!!!!؟(سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 2:27 عصر )
  p8-2.jpg

سنجاقک راهبه ای کوچک بود که بر سرانگشت درختی به مراقبه نشسته بود. درخت، بودا بود و برابر این هر دو، کوهی بود بزرگ و برومند. کوه، حکیمی فروتن و خاموش بود. بودا دستانی سبز و سرافراز داشت در جستوی نور، حکیم سینه ای گشاده داشت پذیرای روشنی و راهبه، بال هایی ظریف و زلال داشت برای عبور آفتاب. دست درخت در جستجوی سوالی بود، سینه کوه و بال سنجاقک نیز. سنجاقک می خواست بداند این باغ از کی است و سرانجامش چیست؟سوال درخت هم همین بود و پرسش کوه نیز.دست درخت در جستجوی سوالی بود، سینه کوه و بال سنجاقک نیز.
سنجاقک روزی تمام را به پرسش اش فکر کرد اما پاسخی نبود جز شگفتی، پس سکوت کرد.
درخت، قرنی به سوالش اندیشید اما جوابی نیافت جز بهت، پس خاموشی برگزید.
و کوه نیز هزاران سال پرسید و پرسید و پرسید اما پاسخی جز پژواک حیرت نیامد، پس او نیز صبورانه و خاموشانه حیرتش را تحمل کرد.
*
انسان از آن حوالی می گذشت، از کنار درخت و کوه وسنجاقک.
سوال انسان نیز همان بود اما سوالش را چنان بلند پرسید و چنان آن را به هیاهو و غوغا آغشت که خلوت سنجاقک را آشفت و ساحت کوه را شکست و حرمت بودای پیر را نگه نداشت.
خدا به درخت و سنجاقک و کوه گفت: همگی در جستجوی یک پرسشید اما تنها انسان است که سوالش را این گونه بلند و بی محابا می پرسد. او را ببخشید که جهان را این همه به پرسش می آشوبد.اما پرسیدن های او شور این جهان است. وهر چند پاسخی ز حیرت نیست اما جهان بی شور و خروش پرسش، چندان هم زیبا نیست. از او بگذرید شاید او نیز چون شما روزی مقام خاموشی را دریابد.
*
انسان گذشت و سکوت درخت و کوه سنجاقک را به خنده گرفت. آنها هیچ نگفتند و تنها نگاهش کردند.
نگریستن آموزگاری دانش آموزش را !


» مهتاب
»» نظرات دیگران ( نظر)

اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 24 بازدید
بازدیدهای دیروز: 0 بازدید
مجموع بازدیدها: 22281 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

سکوت!!!!؟ - آیه های زمینی نازل نشده
مهتاب
پیش تر ها، آیه های خود را شتابان و نابخردانه به سودای پرواز فروختم.. .... زان پس پریشان و ناباورانه در حسرت رویای پرواز لبخند را به گدایی نشستم .. اکنون من مانده ام و آیات نازل نشده ام ... این چنین شد که پیغمبری سرشکسته شدم
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
زمزمه های تنهایی های یک زمینی[19] .
» آرشیو یادداشت ها «
آیه های نازل نشده
شاید از سر دیوانگی
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «